پ.ن:فرقی نمیکند ..واقعا فرقی نمیکند ..چه یک مشت خشک مقدس مذهبی حکومت را به دست بگیرند یا چه یک سری ملی گرای افراطی ..هر دو کورند ...و واقعیت را نمیبینند ..
پ.ن:من شب یلدا را تبریک نمیگویم ... از اساس ملی گرایی چیز مزخرفی است ...
پ.ن:فرقی نمیکند ..واقعا فرقی نمیکند ..چه یک مشت خشک مقدس مذهبی حکومت را به دست بگیرند یا چه یک سری ملی گرای افراطی ..هر دو کورند ...و واقعیت را نمیبینند ..
پ.ن:من شب یلدا را تبریک نمیگویم ... از اساس ملی گرایی چیز مزخرفی است ...
پ.ن:دیشب تب داشتم .... ۳۹.۵ درجه ... فشارم ۸ بود .. ساعت ۳ صبح بود ... میخواستم همان موقع تلفن را بردارم ..زنگ بزنم به تو ... و تا خود صبح زار بزنم ... هذیان هایم را برایت نوشته ام ..
پ.ن: دوباره این زمستون ما زرت و پرت بیخودی کردیم که آمپول و اینا نمیزنیم ... خیلی قشنگ ۴ تا آمپول و یک سرم در یک روز نوش جان کردیم ...
پ.ن:کور شوم اگر میخواستم فضولی کنم ..اتفاقی دیدم ... لبخند زدم فقط ...
پ.ن:یاد جنوب و مسافرتم افتادم .... چه کار ها که نکرده ام !!
پ.ن:انقدر حس خوبی میده ... امتحان داشته باشی هیچی بلد نباشی... بعد بشینی پا نت و آهنگ گوش بدی ....
بعد نوشت:البته دوستان نگن تو که امارم هیچی بلد نبودی؟!!!!!!!!
باور کن ..همه چیز به همین سادگی است ...
پ.ن:نمیدونستم اینقدر مهم شدیم تازگی ها !!!
پ.ن:چیزی نگفت که ... بنده خدا ..فقط گفت ۴چوب فکری کمونیسم و اصولگرایان خیلی به هم شباهت داره
پ.ن:من هر چی بیشتر کتاب میخونم از کمونیسم و مارکس و انگلس بیشتر بدم میاد ..آیا واقعا این ها انسان ها رو کج میدیدند؟!!! اصلا انسان ها رو انسان میدیدند؟
پ.ن:طرفداران مارکس فردا شورش نکنید علیه من ها ..من فقط سوال کردم ..
این روزها سرم خیلی شلوغ است .. بین توده حجیم کارها گیر کرده ام .. و هر چه کار میکنم باز هم هست ..هر چه میخوانم ...هنوز هم هست ...و این خیلی خوب است که باز هم هست ... و هنور هم هست ...آن قدر شلوغ شده است دور و برم که باید حتما سرما بخورم تا بفهمم خلوت گذشته هایم چه کیفی میداد ...
روزهای خوبی هم هست هم نیست .... کنار آمدن با واقعیت کار سختی است اما طعم خوبی میدهد .. انگار این خون هایی که از روح سرازیر می شوند دنیای من را رنگی دیگر طعمی دیگر میدهند ... امیدوارم هیچ گاه جای این زخم ها خوب نشود ...من انسان فراموشکاری هستم ....
پ.ن:تاب آوردن این روزهای پر تضاد کار سختی است .. دستانم میلرزد ...خم میشوم .. آخر آدم ۳۹ کیلویی را چه به تحمل این بار بزرگ .... اما قدرش را میدانم ...
من از حدیث دیو و دوری از تو می ترسم ...عزیز
چند شب است که قصه گفته ام؟ ..از ۱۰۰۱ شب کمتر است ..هنوز نرسیده ام .... هنوز مانده تا ۱۰۰۱ شب ... ۱۰۰۱ شب بی تو ...از ۱۰۰۱ شب کمتر قصه گفتم ..اما عزیز قصه هایم چیزی کم از قصه های شهرزاد قصه گویی که تو اعتقاد داری یا برای پول است یا برای جان که قصه میگوید ندارد ..و تو نیز سنگدل تر از آن شاه نیستی که در ۱۰۰۱ شب دلت آب شود ..قطعا کمتر است . من نه به اول داستان کار دارم و نه به آخرش ... من همین لحظه را میخواهم ....همین لحظه که گوش میکنی ...
پ.ن:در مورد هر چیزی که فکرش را بکنید.
پ.ن:انصافا فقط جامعه شناسی ارتباطات نمیگذارد؟
نگاه میگنم به امار با جزوه ۱۵۰ صفحه ای ...
حرف های کلیدی: م - ت - ه-ن-ت