دلم خیال تو را رهنمای میداند
با تاخیر برای ونوس ...ون ون عزیزم ... که حضورش را پاس میدارم .... و دوریش یکی از سخت ترین کارهای دنیاست ... تولدت مبارک ...
با تاخیر برای ونوس ...ون ون عزیزم ... که حضورش را پاس میدارم .... و دوریش یکی از سخت ترین کارهای دنیاست ... تولدت مبارک ...
پ.ن: با خودم اینقدر از صبح تا حالا کلنجار رفته ام ... تلفن رو میندازم تو کمد که نبینمش...صفحه ۳۶۰ رو هم میبندم .....
پ.ن:حس میکنم هر روز باید به قسمت زنانه وجودم بگویم که خیلی خیلی دوستش دارم ...
 
تولدت مبارک سوری خانم من ..... روزهای خیلی خوبی بی حضور تشویش و دغدغه برایت آرزو دارم .
میان این اتاق شلوغ نشسته ام .... ساعت هاست ... و ذهنم خالی است..به همه گفتم که خطم یک طرفه شده است ..میدانم هیچ کس هیچ سراغی از من نمیگیرد ..فصل امتحان ها نیست که با الهه همه کار داشته باشند ... تا ارائه تحقیق ها هنوز وفت هست... و خرحمالی ها هنوز شروع نشده ... کاری نیست... این الهه آرومه ارومه ..رامه رام ... روی این میز شلوغ همه چیز هست ... از لباس های شسته شده تا شده تا لیوان قدیمی مادربزرگ مادرم و قرص های ضد بارداری و برگه های برنامه های جبهه ی مشارکت و برگه های سفید سفید که مرا دیگر حتی وسوسه نمیکنند برای درس خواندن .... دیواری پر عکس روبرویم ..پر از عکس های سیاه و سفید .که درباره هر عکسی میتوانم ساعت ها حرف بزنم...نمیدانم چه بلایی به سرم آمده است که کم حرف شده ام .... دیوار کم آورده ام .... آنطرف به گمان خودم ..تنها به گمان خودم کودکانه هایم را گذاشته ام ..دیواری پر از برچسب های رنگی ... خوشحالم ..حوشحالم از این که هیچ آدم مهمی روی دیوار اتاقم جا ندارد .... شعر ع.شجاع پور را گزاشتم جایی روی دیوار که وقتی به صندلی تکیه میدهم از بالای مانیتور ببینم ... این نسل سردرگم ...بر توسن اندیشه شان لنگ .. فرسنگ در فرسنگ .. جز سوی ترکستان نمیرانند و تاریخ پیش ار خویش را گویی نمیخوانند .... میان این اتاق شلوغ نشسته ام و حالم خوب نیست ... خیلی هم مهم نیست ... اوج بی تفاوتی زمانی است که حتی دیگر خودت هم برای خودن خیلی مهم نباشی !
پ.ن: بلد نیستم متن استعفا نامه بنویسم ... همین امروز فهمیدم !