و بعد میرسم به این که این ها فقط یک مشت -کمی بیشتر از یک مشت- خاطرات اند ... و خاطرات فقط خاطرات اند ..
می ایم بنویسم این روزها دارم پوست میاندازم .. درد همه وجودم را گرفته است .مانند یک زندانی به در و دیوار ها مشت میکوبم . بعد یادم میاید نوشتنش گذرش را سخت میکند ..