من هنوزم نگرانم که ...

نگرانم ...پوپر میخوانم و توی دلم رخت میشورند ... نگرانم ..به سقراط و کانت فکر میکنم و اشک هایم میریزد روی جشن نامه پوپر شهروند امروز ...

پ.ن:دلم برای خودم میسوزد ...

میخواهم صدایت را بشنوم تا اندکی قرار بگیرم .. هزار فکر هجوم میآورد....نکند سرش شلوغ باشد ..نکند حوصله نداشته باشد ... نکند باتری موبایلش تمام بشود.....نکند بگوید  مشکل من نیست ..این مشکل توئه....و

.

.

.

.

از پا می افتم .....

 

 

رمق ندارم ....اما این بی رمقی را دوست دارم..

پ.ن:شما با کلاس تر از این خبرنگارهای پرس تی وی دیده اید ؟!

       شما .......................................................... دیده اید؟!

یک روز آرام آرام و خوب

امروز روز خوبی بود ... خبر قبول شدن پدر... پیدا کردن دوست کلاس اولم ... تلفن سرور ...خوب بود ... حتی امتحان فردا و این سرماخوردگی بی موقع هم نمیتواند از خوبی این روز کم کند ...

یاد من کن....یاد من کردی

 فدای غمزه گردم...

از شیخ ما بپرسید او هم مثل من اینگونه گند میزده است که این چنین ناله میکند؟

برای پدر و دستهایی با رگ های سبز که هر شب در آغوششان گم میشوم...

برای پدر که هیچ کس مثل او نیست ... برای پدر که عاشقانه برای دست هایش جان میسپارم ..برای پدر که بی حضور عطر تنش تاب بودن نمیآورم ...برای پدر که وجودش امنیت است و آرامش ... برای پدر که مرا بهتر از خودم میشناسد و درک میکند ..برای پدر که قدر نگرانیهایش را و بروز ندادن هایش را نمیدانم ...

پ.ن:امیدوارم ۵ شنبه بهترین امتحان را مثل همیشه بدهی ....

افسانه های کوچک بودن

امروز شنیدم " هر ملتی قد و قواره اش اندازه دولتش است "

و هزار بار زمزمه اش کردم .... اقای احمدی نژاد من قدم از شما هم کوتاه تر است ....

پ.ن:سعی میکنم ادعایی نداشته باشم ... گرچه کار خیلی خیلی خیلی سختی است.باور کن...

آتش باران

 سعدی...  همراه  شب بیقراری هایم...

بگذار  تا  مقـــــــــــــــابل  روی  تــــــــو  بگذریم                دزدیده  در  شــمایل  خوب  تـــــــو   بنگریم

شوق است در جدایی و جور است در نـظر             هم  جور  به  که  طاقت  شوقت نیاوریم

روی ار به  روی  ما نکنی حکم  از   ان  توســـت              بـــــــازا  که  روی  در  قدمانـــــــت   بگستریم

ما را سری است با تو که که گر خلق روزگـار         دشمن شوند و سر برود هم بر ان  سریم

گفتی  ز  خاک  بیشترند   اهل  عشق  مـن           از خاک  بیش  تر  نه  که  از  خاک  کمتریم

ما  با  توایم  و  با  تو  نه  ایم   اینت  بلعجـــــــب           در حلقه ایم با  تو  و  چون  حلــــــقه  بر  دریم

نه  بوی  مـــــــــــهر  میشنویم  از  تو  ای  عجـب           نه  روی  ان  که   مــهر  دگــــــــر  کس  بپروریم

از  دشـــمنان  برند  شــکایت  به  دوســــــــــتان           چون دوست دشمن است شکایت کجا بریم

ما  خود  نمیرویم  دوان  از  قفــــــــــــــــای  کس            ان  میبرد  که  ما  به  کمــــــــــــــند  وی  اندریم

سعدی تو کیستی که در این حلقه کمنــــــــــد            چندان  فتاده اند  که  ما  صـــــــــــید  لاغریم