من هنوزم نگرانم که ...
نگرانم ...پوپر میخوانم و توی دلم رخت میشورند ... نگرانم ..به سقراط و کانت فکر میکنم و اشک هایم میریزد روی جشن نامه پوپر شهروند امروز ...
پ.ن:دلم برای خودم میسوزد ...
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و نهم اردیبهشت ۱۳۸۸ ساعت 11:51 توسط امپراطور
|