فقط یک آه

فقط یک اشک

فقط یک بوسه با من باش

قد لبخند

قد گریه

توی این پرسه با من باش

نمیدونی

تمیدونی

که تو دام چه کابوسم!!!

حس میکنم مرا داخل یک دخمه کرده اند ... یک دخمه چوبی .. با چوب های قهوه ای تیره ... با یک دریچه  کشویی.. مثل اتاقک های اعتراف کلیسا .. و ساعت هاست که مرا آن جا نگه داشته اند ... دریچه را بسته اند و هیچ نوری نمی آید ... و در تمام این ساعت هایی که مرا آن جا نگه داشته اند از ترس ایستاده ام ... روی پاهایی که از ترس مدام ضعف میروند ... سیخ ایستاده ام ... حتی جرئت مشت کردن دستانم را هم ندارم ...و هر لحظه منتظرم این دریچه کشویی باز شود و کسی را ببینم که...

پ.ن: دلم یه آغوش بی دغدغه میخواد ... یه آغوشی که این حس تردید ..اضطراب .. وحشت و بیهودگی را برای لحظه ای ازم دور کنه ..... نیســــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت