دلی اندازه جوراب بچه !!
برای جد بزرگوار گذشته های خوب .... همزاد عزیزم .... بانوی آرامش ........
زنگ زدم ..راستش را بخواهی کار سختی بود ... زیر پا گذاشتن این حس لعنتی بدجور آدم را رنگ به رنگ میکند ... اما این دلتنگی با همه دلتنگی های قبلی فرق داشت ... دلم لک زده بود برای شنیدن صدایت ... صدای آروم و بدون هیچ فزار و نشیبی ! دلم برای دیدن ژاکت بافتنی سبزت و پوشیدنش لک زده بود ... عزیز امسال هم آن را پوشیدی یا تو هم درگیر کاپشن های نایک و ریبوک شده ای ؟! دلم لک زده بود برای دیدن دست خطتت که انگار اصلا خودکار را روی کاغذ فشار نمیدهی ... برای آن م های بلندت .. دلم برای گذاشتن سر روی شانه های ظریفت و حس گرم دست های مینیاتوری که آرزوی داشتنش به دلم مانده است تنگ شده بود ... دلم برای دیدن پلک هایی که به خاطر پوست نازکش تمام رگ های زیرش پیداست عزیز تنگ شده بود .. میفهمی دلتنگی چه حسی است ... میدانی چند بار آمده ام در خانه تان و هر بار حاصلش زل زدن به در چوبی بوده است ؟! میدانی .. این دلتنگی بزرگترین نقطه ضعف این آدم لجبازی است که لجبازی هایش را کنار گذاشته برای همیشه ... این دلتنگی مثل گیاهی است که هر روز ۱۰ متر قد میکشد و هیچ چیز برای از ریشه کندنش نبود ... چند وقت است ندیدمت عزیز ؟!
ازم خواستی بنویسم چرا این پست با رنگ آبی است ... عزیز تو با آن آرامش آبی بی نظیرت مرا یاد مینیاتورهایی می اندازی که هیچ وقت فرق صفوی و قاجاریشان را نفهمیده ام ... راستش را بخواهی بد همزادی به تورت خورده است !
متن این پست یعد از حرفهایت تغییر کرد ... بعد از کلمه یادته که گفتی ... حاضر بودم سرم داد بکشی فحش بدهی تلفن را قطع کنی ولی این طور یادته نگویی ....
از آدم های اطرافم خیلی کم معذرت خواهی میکنم آن هم نه رسمی .. اما این پست یک معذرت خواهی رسمی است از بانوی آرامش ... بانوی آبی رنگ دلی که حالا از دوریش اندازه جوراب بچه شده است .
پ.ن: آرزوی موفقیت نمیکنم ... ![]()