پاهام رو روی میز دراز کردم و دارم بید مجنون میبینم ... اون طرف میز نشستی و داری قرمه سبزی میخوری ... آروم قاشقت رو میزنی  تو ماست بعد میریزی روی قرمه سبزی ها ... برخلاف همیشه که غذات رو تند میخوری این بار خیلی آروم فقط بشقابت رو هم میزنی ! دوباره مشغول دیدن فیلم میشم ... چند دقیقه بعد نگاهت میکنم .. این بار فقط زل زدی به بشقاب غذات که مخلوطی از ماست و فرمه سبزی و برنجه ! میخوام بگم گلکم چرا امروز اینقدر گرفته ای ؟ که فیلم میرسه به جای حساسش... سرم رو که برمیگردونم حرکت سرت رو از گوشه چشمم میبینم که میاری بالا و میگی : الهه ؟ میگم : جان !

نادر شاه آدم بدی بوده ؟! 

  تعجب میکنم ..اصولا از این سوال ها نمیپرسیدی ...اصلا نمیدونم که معنی خوب بودن یا بد بودن آدم ها رو میدونی یا نه ! و از یه طرف دیگه به خودم میگم تو با این معلومات ناقص تاریخیت میخوای چی جواب بدی !؟جوری بهم نگاه میکنی که انگار هر سوالی میپرسی باید جوابش رو بدونم .. میگم : نه خیلی آدم خوبی بوده نه خیلی بد... سرت رو میندازی پایین و قبل از این که مشغول فیلم بشم میپرسی الهه ؟ جان؟!

چرا رنگ سبز مال امام هاست ؟!

و دوباره یه جوری نگاه میکنی که حس میکنم اگه بلد نباشم یا نتونم قانعت کنم کار بدی انجام دادم ! خیلی دلم میخواد یه کم بزرگتر باشی تا انواع و اقسام فکرهایی که تو کله ام هست برات بگم ! ناچارا میگم : خوب رنگ سبز چون به نظر رنگ پاکی میاد به امام ها نسبت میدن ... هنوز داری نگام میکنی .. و هنوز قانع قانع نشدی ... میخوام ازت بپرسم میدونی امام کیه که میبینم غرق فکر شدی و عزیز چقدر قشنگ فکر میکنی ... دستت رو میزاری زیر چونت ..سرت رو خم میکنی و به یه جایی زل میزنی .

ناهارت رو خوردی و اومدی روی تخت پیشم خوابیدی ... عروسکتم اوردی و داری نازش میکنی ... چشمام گرم خواب شده که میپرسی الهه ؟ میگم :جان ؟!

مامانم میگه خدا ما بچه ها رو بیشتر دوست داره !

دست کوچیکت رو توی دستام میگیرم و میگم : ببین خدا همه آدم ها رو دوست داره حتی اون آدم هایی که ما اسمشون رو میزاریم آدم بده! و بچه ها رو بیشتر دوست داره چون بچه ها کمتر اهل گناه اند (لغت کم میارم )

یعنی یه آدمی مثل صدام رو هم دوست داره و اذیتش نمیکنه ؟!

آره یه آدمی مثل صدام روهم دوست داره ...هیچ کس رو هم اذیت نمیکنه !

داری عروسکت رو نگاه میکنی...

چند دقیقه بعد ... غرق خوابی !

                                                          *****

نشستیم و داریم باهم یه فیلم اکشن بزن بزن نگاه میکنیم ... بهت میگم پاشو برو پایین این فیلم برای سنت مناسب نیست ...خمیازه میکشی و میگی :

دلم میخواد .. من از این فیلم ها دوست دارم ...بعد هم این فیلم مثل فیلم ۲۱ گرم نیست که میگی پاشو برو !!!!!!!!!!!! (من در حال شاخ در آوردن )

باناراحتی خرگوشت رو میگیری توی بغلت و نازش میکنی که توی فیلم یه آدمی تیر میخوره و میمیره ... دستت رو میزاری زیر چونت با خودم میگم الانه که بگه :االهه ؟

که سرت رو میاری بالا و میگی الهه؟

خدا کجاست ؟

۲ تا انگشت دست راستت رو میگیرم و میزارم روی رگ گردنت ... خدا این جاست !

یعنی نمیشه خدا رو بیرون بیارم و ببینمش ؟

تازه یادم میاد که توی این سن بچه ها تفکر خودمرکزبین دارن ... میگم:نه عزیزم.. این جوری نیست که حدا فقط توی رگ گردن باشه ..همه جا هست

دست میزاری به میز حال و میگی تو اینم خدا هست ؟!

میگم : آره یه نشونی از خدا هست

چی جوری ؟

میگم : این میز رو کی ساخته ؟ نجار .. نجار این میز رو از چی ساخته ؟! چوب ... چوب از کجا اومده ؟از درخت .. درخت رو کی به وجود آورده ؟ خدا

فکر کنم دیگه قانع شدی و داریم ادامه فیلم که هیچی هم ازش سر در نیاوردیم میبینیم که میگی : الهه ؟ چرا از دانیال (اسم خرگوش) بدت میاد ؟!

میگم: من از همه همه حیوون ها بدم میاد ... کثیف اند .

میگی: مگه خدا حیوون ها رو نیافریده ؟!