تو مرگ دلم را ببین و برو
هر سال ۱۱ مرداد به اون شب فکر میکنم ..از سینما قدس تا کجا رفتیم؟ببین یک چیزی را بگویم ؟ هر چقدر که دور شوی ..بروی ..انقدر دور که دیگر نشود دیدت ..عاقبت نمیشود اولین خواننده این وبلاگ را که از یاد برد؟..نمیشود بانی این وبلاگ را از یاد برد ..نمیشود کتاب دنیای سوفی را از یاد برد ...
این جا چند ساله شده است ؟! سه سالگیش دارد تمام میشود ...پا به ۴ سال میگزارد ..وبلاگم همسن خودم شده است .. ۳ ساله است .. احساس مادری را دارم که امروز تولد کودکش است ...به دنیا آوردتش ..بزرگش کرده ... عاشقش بوده ... این ارشیو سه ساله شده است .. پر از خاطره است ..برایت قبلم خوانده ام ..بودلر میگه:چنان سرشار از خاطره ام که گویی هزار ساله ام... این ارشیو مذاب داغ روان است .. روی قلبم...
بی حوصله شده ام و کم حرف... سرور میگه میترسم باهات حرف بزنم.. حق دارد ...این روزها اندازه همه قهوه های دنیا تلخم.. اطرافیانم میگن انکار نکن...من انکار نمیکنم ... دل من هم تنگ شده است .. اما قاطی دلتنگی ها و تلخی های این روزها با زور اندکی هم واقع بینی اضافه میکنم .. تا دوام بیاورم..