من غرق گناهم .... توعذر گناهی !
بر سر کویش کن گذری
گو که ز هجرش به فغانم
به فغانم
ای که به عشقت زنده منم
گفتی از عشقت دم نزنم
من نتوانم نتوانم نتوانم
من غرق گناهم
تو عذر گناهی
روز و شبم را تو چه مهر و چو ماهی
چه شود گر مرا رهانی ز سیاهی
(.........)
در جوش و خروشم
من سر زلفت به ۲ عالم نفروشم
همه شب در ماه و پروین نگرم
مگر آید رخسارت در نظرم
چه بگویم چه بگویم به که گویم این راز