حالم مانند بچه ایست که چیزی را میخواهد .. به او نمیدهند .. عصبانی میشود... میخواهد داد بکشد اما از ترس بزرگترش نمی تواند ... میخواهد پایش را به جایی بکوبد اما باز هم میترسد .. تمام ناکامیش را در ۲ جمله جمع میکند و میگوید : باهات قهرم و دوستت هم ندارم..... آن وقت بزرگترش قربان و صدقه شیرین زبانیش  میرود!