الهی ! الهی ! لماذا ترکتنی ؟!(تصلیح)

 

وقتی زیر سیگاری ها را شستند و پاک کردند ما سیگار کشیدن را ترک کردیم .

وقتی به ما گفتند که کتاب های مقدس قمار کردن را از گناهان شمرده اند ما ورق ها را سوختیم .

با نخستین نسخه ی سرزنش آمیز یک طبیب ما شراب خواری خوش شب هایمان را کنار گذاشتیم .

و چون داستان دستگیری بی کسان و یتیمان را در ساده ترین آیه های مذهبی خواندیم جیب هایمان را در دست اولین عابر فقیر تکاندیم .

و جامه هایمان را به دومین عابر برهنه بخشیدیم .

و شنیدیم که گفتند :" خوشا به حال فروتنان و پرهیزگاران که شادی دنیا از آن ایشان است "

آن گاه  ابتدایی  برهنه   تهی   غمگین و سلامت رفتیم تا از رودخانه بگذریم . رود طغیان کرد و همه ی ما در آب فرو رفتیم .

من دیگه به گداها پول نمیدم ... الهی!! الهی !!! لماذا

                                                                     لماذا  ترکتنی ؟!

 

 

دلم برای این دو تا وروجک تنگ شده !!

شومبوسگولی های من !!

مطمئنم که یادت نیست  ! !

 

شما خودتان را گرفتار ممنوعیت های غیر موجه کرده اید .

عشق شکستن و پاره کردن حریم ممنوعیت های نا موجه است .

عشق اوج آزادی فردی ست برای آن کس که خواهان شریف ترین آزادی هاست !

عشق نوع عمیق و متعالی  اخلاق است که به جنگ با شبه اخلاق و اخلاقیات بازاری میرود !

آقای شناسا یادت میاد اینو کجا برات خوندم ؟!! مطمئنم که یادت نیست !

 

برای آخرین بار نگاهم کن و برای همیشه برو (it dosent matter what u do )

خسته از راه میام ... از تشنگی دارم میمیرم ... اما یه راست میرم سراغ مجله های قدیمی ... طبق معمول چشمام رو میبندم و آروم یه مجله میکشم بیرون ... چقدر با این مجله ها خاطره دارم ... برای همین هم حاضر نشدم که مامان مثل بقیه مجله ها و روزنامه های خونه بندازه کف کابینت و بعد یه عالمه قابلمه و بشقاب و جا ادویه ای بذاره روشون .... دوبار چشمم رو می بندم و میگم صفحه ۱۱ ... بازش که میکنم از تعجب شاخ در میارم ... صفحه من و تو ... و دقیقا همون نوشته ای میاد که برایت بلند بلند خوندم ....

با موهای خیس  خورده از باران پاییزی

توی چشمهایم چیزی نیست

جز قطره اشکی مسخره

برای آن بارانی قدیمی

که دیگر به تن نکردی

قول داده بودی یقه بارانی ات را بالا بدهی .. روی سنگفرش خیابان بایستی ...با موهای خیس خورده از یک باران پاییزی نگاهم کنی .. برای آخرین بار نگاهم کنی و برای همیشه بروی .

قول داده بودم روی نیمکت سنگی کنار خیابان بشینم ...توی یک آینه کوچک صورتم را نگاه کنم ...آخرین قطره اشک هایم را با دستمال نم زده پاک کنم (گرچه من حتی یک قطره اشک هم نریختم!!) و برای همیشه فراموشت کنم ...

نه تو به قولت عمل کردی نه من ...  هر دومان با همین لباس های مسخره همیشگی خسته از گرمای رفته تابستانی پشت سیم های پیچ در پیچ تلفن مثل دو دیوار بدبخت همسایه روبروی هم ایستاده ایم ... (گرچه ما هیچ وقت روبروی هم نایستادیم ... همیشه کنار هم راه رفتیم... او نه .. یادم آمد !!) سخت ترین حرف ها را از هم شنیدیم ... باور کردیم یا نکردیم .. خفه شدیم .. و برای همیشه از زندگی هم بیرون افتادیم .. .. .. ..  نه با پاهای لرزان روی سنگفرش های خیس خیابانی نم زده آن طور که تو قولش         را داده بودی و نه با چشم های پف کرده از گریه آن طور که من فکر میکردم . .. اصلا همه محاسباتمان غلط در آمد .. مثل همان جدول ضرب های همیشگی که تو می پرسیدی و من خنگ بازی در می آوردم ...مثل سیاهی ذغال مالیده شده روی آستین پیراهن یک رهگذر که با عجله ... مثل اولین قطره باران که روی پشم های کپک زده یک سگ می افتد ...رفتن تو چرند و معمولی و دردناک بود . آن قدر دردناک که دیگر قرص های معده سبز رنگ که به شکم میریزم دردی از من دوا نمیکند ..انگار شمشیر لعنتی زبانت را یکباره بدون آب قورت داده باشم .. بعد نشسته باشم کنار جوب و دائم آرزو کنم که وقتی همه حرف هایی که بدون به یاد آوردن همه کلمات عاشقانه ات پشت گوشی عتیقه تلفن برایم ردیف کردی بالا می آورم ... دوباره زخمم سر باز نکند و درد مثل سیل باور نکردنی قورباغه های هجوم آورده مزرعه ای خنک در یک روز بهاری مغزم را تار و مار نکند . من آرزو میکنم و تو پشت  میز قضاوت لعنتی ات بدون هیچ محاکمه ای من را به هفت بار اعدام محکوم میکنی و عین رابین هود بیچاره به رودخانه پر از برگ و جلبک می اندازی ..بعد لبخند می زنی و فکر می کنی توی داستان من کسی هستی !!!!! لعنتی .. بگو دیروز وقتی گوشی تلفن را روی سرم قطع کردی همان بارانی خاکستری را پوشیده بودی .. بگو....

میگم تموم و سرم را میگیرم طرفت .. میگی خوب ؟! (همیشه وقتی حرف کم می آوری میگویی خوب )..میگم خیلی مزخرف بود .. ابروهایت را تا جایی که می توانی میبری بالا .. و میگی مزخرف ؟!! اصلا .. حرف دل من بود .. میگم خوب حرف دل تو باشه . چه ربطی داره .. مزخرف بود ... میگی نوشته بغلیش را بخون . میگم : نمیخوام .. حوصله ندارم .. حوصله ام سر رفته .. میگی خوب چی کار کنم ؟ چه ربطی داره مزخرف بود.. میگم حرفم را به خودم تحویل نده ... میگی : میای مچ بندازیم ؟و سرت رو کج میکنی .. این بار من ابروهایم را تا جایی که میتوانم میبرم بالا !